گوساله پرستی بنی اسرائیل


قبل از این که موسی(علیه‌السلام) برای مناجات با خدای سبحان و نزول تورات از شهر بیرون رود، مردم را در جریان گذاشته بود که غایب بودن وی از آن‌ها سی روز طول می‌کشد، وقتی که به موسی دستور داده شد که ده روز دیگر بماند، در مجموع چهل روز گردید. و بازگشتن موسی(علیه‌السلام) ده روز به تأخیر افتاد، بنی اسرائیل گفتند: موسی (علیه‌السلام) به وعده‌ای که به ما داده بود عمل نکرد. [۵۹]
اینجا بود که اندیشه شرارت و تبهکاری در درون سامری[۶۰] برانگیخته شد از آن فرصت استفاده کرد و در غیاب موسی(علیه‌السلام) و از زمینه‌ای که در میان بنی اسرائیل (تمایل به بت پرستی) وجود داشت سوء استفاده کرد و قسمتی از زر و زیوری که زنان بنی اسرائیل از مصر با خود آورده بودند، از آنان گرفت و آن‌ها را در آتش ذوب کرد و از آن‌ها قالب گوساله‌ای ریخت و به شیوه خاصی آن را ساخت که هرگاه در آن باد دمیده می‌شد از دهان آن‌، صدایی مانند صدای گوساله خارج می‌شد.
سپس اعلام کرد: موسی دروغگو است، دیگر هرگز به سوی شما باز نمی‌گردم این خدایی که برایتان ساختم پرستش کنید.
به این ترتیب اکثریت قاطع جاهلان بنی اسرائیل، از راه توحید خارج شده و گوساله پرست شدند.
هارون(علیه‌السلام) هر چه قوم را نصیحت می‌کرد و آن‌ها را از گوساله پرستی بر حذر داشت، به سخنش اعتنا نکردند، حتی با جوسازی و هیاهوی خود نزدیک بود او را بکشند. خداوند ماجرای گمراهی قوم توسط سامری را، به موسی(علیه‌السلام) وحی کرد، وی با ناراحتی و خشم و اندوه زیاد از کوه طور به سوی قوم خود بازگشت و به آنان گفت: آیا پروردگارتان به شما وعده‌ای شایسته نداد، تا تورات را به شما عنایت کند، که هدایت و نور در آن است؟ او به وعده خویش وفا نمود، آیا وعده خدا طولانی شد یا خواستید کاری ناروا انجام دهید،تا موجب خشم و غضب پروردگارتان شود؟...
بنی اسرائیل گفتند: ما به میل و رغبت خویش از وعده به شما تخلف نورزیدیم، بلکه سامری این کار را کرد و ما را گمراه ساخته و فریب داد.
سپس موسی(علیه‌السلام) متوجه برادرش هارون(علیه‌السلام) شد، در حالی که موهای سر و صورت او را محکم می‌‌کشید، با عصبانیت به او گفت: چرا وقتی دیدی این قوم فریب خورده و به پرستش گوساله رو آورده‌اند، از من پیروی ننمودی. مگر هنگامی که می‌خواستم به میعادگاه بروم، نگفتم جانشین من باش و در میان این جمعیت به اصلاح بپرداز و راه مفسدان در پیش مگیر،[۶۱] تو چرا با این بت پرستان به مبارزه برنخاستی؟
هارون(علیه‌السلام) که ناراحتی شدید برادر را دید، برای اینکه او را بر سر لطف آورد و از التهاب او بکاهد و ضمناً عذر موجه خویش را در این ماجرا بیان کند، گفت: فرزند مادرم! ریش و سر مرا مگیر، من فکر کردم، که اگر به مبارزه برخیزم و درگیری پیدا کنم تفرقه شدیدی در میان بنی اسرائیل می‌افتد و از این ترسیدم که تو به هنگام بازگشت بگویی، چرا در میان بنی اسرائیل تفرقه افکندی و سفارش مرا در غیاب من به کار نبستی.
آنگاه موسی(علیه‌السلام) سامری را که سبب گمراهی آنان شده بود، به شدت مورد نکوهش قرار داد، سامری به موسی(علیه‌السلام) پاسخ داد: من در ابتدا به بخشی از آیین تو ایمان آوردم و سپس در آن تردید کردم و آن را بدور افکندم و به سوی آیین بت پرستی گرایش نمودم و این در نظر من جالبتر و زیباتر بود!
سرنوشت دردناک سامری


در این هنگام موسی(علیه‌السلام) به او گفت: از نزد من برو، خداوند تو را به گونه‌ای کیفر دهد، که در زندگی هر کس به تو نزدیک شود پیوسته بگوید با من تماس نگیر و دست به من نزنید، سپس کیفر او را در قیامت به او گوشزد کرد و گفت: تو وعده گاهی (عذابی) در پیش داری، که هرگز از آن تخلف نخواهی کرد.
سپس به سامری گفت: به این معبودت (گوساله ساختگی) که پیوسته او را عبادت می‌کردی، نگاه کن و ببین ما آن را می‌سوزانیم و سپس ذرات آن را به دریا می‌پاشیم تا برای همیشه محو و نابود گردد.
سپس موسی(علیه‌السلام) به سمت گوساله رفت و آن را سوزانده و قطعه‌های آن را به دریا افکند. موسی(علیه‌السلام) با این فرمان قاطع، سامری را از جامعه طرد کرد و او را به انزوای مطلق کشاند.[۶۲] و برای چندمین بار، بنی اسرائیل را از انحراف و سقوط نجات داد، آن‌ها از کرده خود پشیمان شده و از پروردگار خود طلب آمرزش کردند. خداوند به موسی (علیه‌السلام) وحی کرد: توبه آن‌ها زمانی صحیح است، که نفس خویشتن را بکشند یعنی هواهای نفسانی را سرکوب کرده و آن را از شرارت‌ها و تبهکاری‌ها پاک گردانند و از هر گونه تمایلات نفسانی رها سازند. در این صورت خداوند توبه آن‌ها را خواهد پذیرفت.[۶۳]


قرار گرفتن کوه بر بالای سر بنی اسرائیل[۶۴]


هنگامی که موسی(علیه‌السلام) از کوه طور بازگشت و تورات را با خود آورد و آن را به قوم خود عرضه کرد، فرمود: کتاب آسمانی آورده‌ام، که حاوی دستورهای دینی بر حلال و حرام است،‌دستورهایی که خداوند آن را برنامه کار شما قرار داده است، آن را بگیرید و به احکام آن عمل کنید.
بنی اسرائیل تصور کردند عمل به این همه وظایف کار مشکلی است و به همین جهت بنای مخالفت و نافرمانی گذاردند، در این هنگام خداوند فرشتگانی را مأمور کرد، تا قطعه عظیمی از کوه طور را بالای سر آن‌ها قرار دهند، فرشتگان چنین کردند، بنی اسرائیل با دیدن این صحنه وحشت زده شده و دست به دامان موسی(علیه‌السلام) شدند.
موسی(علیه‌السلام) به آن‌ها اعلام کرد: اگر پیمان وفاداری به این احکام ببندید و به دستورهای خدا عمل کنید و از تمرد و سرکشی توبه نمایید، این خطر (عذاب و کیفر) از شما برطرف خواهد شد، آن‌ها تسلیم شدند و برای خدا سجده کردند و تورات را پذیرفتند و در حالی که هر لحظه انتظار سقوط کوه بر سر آن‌ها می‌رفت به برکت توبه، آن عذاب از سر آن‌ها برطرف گردید.
تقاضای دیدن خدا
گروهی از بنی اسرائیل به نزد موسی(علیه‌السلام) آمده و گفتند: ما به تو ایمان نمی‌آوریم، مگر این‌که خدا را آشکار با چشم خود ببینیم، موسی(علیه‌السلام) از این ماجرا سخت ناراحت شد، که چرا چنین تقاضایی می‌کنند، هر چه آن‌ها را نصیحت کرد، فایده نداشت.
سرانجام موسی(علیه‌السلام) از میان آن‌ها هفتاد نفر از سران بنی اسرائیل را برگزید و همراه خود به میعادگاه پروردگار (کوه طور) برد، صاعقه‌ای فرود آمد و بر کوه خورد، برق خیره کننده‌ و صدای رعب انگیز و زلزله‌ای که همراه داشت، آن چنان همه را وحشت فرو برد، که بی‌جان به روی زمین افتادند و هلاک شدند و موسی(علیه‌السلام) بیهوش شد.
این همان تجلی قدرت خدا بر کوه بود، چرا که قوم موسی(علیه‌السلام) از وی خواسته بودند از خدا بخواهد که خود را نشان دهد، با این‌که خدا دیدنی نیست، ولی این صحنه نشان دادن قدرت الهی بود، تا آن‌ها با دیدن جلوه‌های قدرت الهی، با چشم باطن، خدا را بنگرند. سپس موسی(علیه‌السلام) به هوش آمده و عرض کرد: پروردگارا! اگر تو می‌خواستی، می‌توانستی آن‌ها و مرا پیش از این هلاک کنی... پروردگارا می‌دانیم که این آزمایش تو بود... تنها تو ولی و سرپرست ما هستی، ما را ببخش و مشمول رحمت خود قرار ده، تو بهترین آمرزندگان هستی.
سرانجام هلاک شدگان زنده شدند و به همراه موسی(علیه‌السلام) به سوی بنی اسرائیل بازگشتند و آنچه را دیده بودند برای آنها بازگو کردند.[۶۶]
سرگذشت دردناک قارون
در میان قوم موسی یک نفر بود در سرمایه داری معتبر
گنج‌ها از سیم و زر انباشته تخم حرص و آز در دل کاشته
روزی آمد با همه زینت برون سوخت از دنیا پرستان اندرون
گفت موسی ای زمین در کش به کام گیر از قارون ملعون انتقام
گشت قارون با تمام سیم و زر لقمه‌ای بهر زمین، آن فتنه گر
آن‌چنان با خود زمین او را ربود از کنوز سیم و زر نابرد سود
موسی(علیه‌السلام) در طول زندگی خود با سه قدرت طاغوتی تجاوزگر مبارزه کرد:
۱) «فرعون» که مظهر قدرت حکومت بود.
۲) «سامری» که مظهر صنعت و فریب و اغفال.
۳) «قارون» که مظهر ثروت بود.
گرچه مهمترین مبارزه موسی(علیه‌السلام) با قدرت حکومت بود، ولی دو مبارزه اخیر، نیز برای خود واجد اهمیت است و محتوی درسهای آموزنده بزرگ.
لذا وی پس از نجات از شر فرعون و فرعونیان و سپس سامری، به شر دیگری در رابطه با قارون دچار شد.
«قارون بنن یصهر بن قاهث» پسر عمو یا پسر خاله حضرت موسی(علیه‌السلام) بود و از نظر اطلاعات و آگاهی از تورات، معلومات قابل ملاحظه‌ای داشت.
آنچه از آیات قرآن مجید استفاده می‌شود،[۶۷] رسالت موسی(علیه‌السلام) از اغاز هم برای مبارزه با سه کس بود (فرعون و وزیرش هامان و قارون)، از این آیات استفاده می‌شود که قارون همکار فرعونیان بود و در خط آن‌ها،[۶۸] بعد از نابودی فرعونیان مقدار عظیمی از ثروت و گنج‌های آن‌ها در دست قارون ماند و موسی(علیه‌السلام) تا آن زمان مجال این را پیدا نکرده بود، که این ثروت باد آورده فرعون را به نفع مستضعفان از او بگیرد.
[به هر حال خواه او این ثروت را در عصر فرعون پیدا کرده باشد، یا از طریق غارت گنج‌های او، و یا به گفته بعضی از طریق علم کیمیا، و آگاهی بر فنون تجارت سالم هر چه بود قارون بعد از پیروزی موسی(علیه‌السلام) بر فرعونیان ایمان اختیار کرد و به سرعت تغییر چهره داد و با زبر دستی خاصی که ویژه این گروه است، خود را در صف قاریان تورات و آگاهان بنی اسرائیل جا زد، در حالی که بعید است ذره‌ای ایمان در چنین قلبی نفوذ کند.]
سرانجام هنگامی که فرمان گرفتن زکات از سوی خدا بر موسی(علیه‌السلام) صادر شد، وی نزد او رفت و از او مطالبه کرد، پرده از چهره‌اش کنار رفت و قیافه زشت و منحوسی که پشت ماسک فریبنده ایمان داشت، بر همگان ظاهر شد و سر باز زد،[۶۹] و برای تبرئه خویش به مبارزه با موسی(علیه‌السلام) پرداخت، و در میان جمعی از بنی اسرائیل برخاست و گفت: ای مردم!‌ موسی(علیه‌السلام) می‌خواهد اموال شما را بخورد، دستور نماز آورد پذیرفتید، امور دیگر را نیز، همه پذیرفتید، آیا زیر این بار هم می‌روید که اموالتان را به او بدهید؟! گفتند: نه، ولی چگونه می‌توان با او مقابله کرد؟‌
قارون، اینجا یک فکر شیطانی به نظرش رسید گفت: من راه خوبی فکر کرده‌ام، به عقیده من باید برای او پرونده عمل منافی عفت ساخت.
قارون گفت: فلان زن بی عفت را به اینجا بیاورید، و با او قرار بگذارید، (در مقابل فلان مبلغ رشوه) در انظار مردم بگوید: موسی(علیه‌السلام) با من زنا کرد.
آن‌ها نزد آن زن رفتند و قرار دادی در این مورد با او بستند و آن زن قبول کرد، تا روزی قارون بنی اسرائیل را در یک جا جمع کرد و سپس نزد موسی(علیه‌السلام) آمد و گفت: ای موسی(علیه‌السلام) قوم تو برای استماع سخنرانی و موعظه شما اجتماع کرده‌اند.
موسی(علیه‌السلام) نزد قوم آمده و شروع به سخن کرد، تا به اینجا رسید گفت: ای بنی اسرائیل! کسی که دزدی کند دستش را جدا می‌کنیم. کسی که نسبت زنا از روی دروغ به کسی بدهد، هشتاد شلاق به او می‌زنیم و اگر کسی زنا کند، ولی همسر نداشته باشد، صد تازیانه به او می‌زنیم، ولی اگر همسر داشته باشد، او را سنگسار می‌کنیم تا جان بدهد.
ناگهان قارون از میان جمعیت فریاد زد: اگرچه زنا کار خودت باشی؟
موسی(علیه‌السلام) گفت: اگرچه خودم باشم.
قارون گفت: بنی اسرائیل می‌گویند تو با فلان زن روسپی زنا کرده‌ای!
موسی(علیه‌السلام) گفت: آن زن را به اینجا بیاورید، اگر گفت: من زنا کرده‌ام، سخن او را بگیرید و مرا سنگسار کنید.
عده‌ای رفتند و آن زن را آوردند. موسی(علیه‌السلام) رو به او کرد و گفت: به خدا سوگندت می‌دهم، حقیقت را فاش بگو!
زن بدکاره با شنیدن این سخن تکان سختی خورد، لرزید و منقلب شد و گفت: اکنون که چنین می‌گویی من حقیقت را فاش می‌گویم، این‌ها از من دعوت کردند و پاداش سنگینی قرار دادند که تو را متهم کنم، ولی گواهی می دهم که تو پاکی و رسول خدایی.
موسی(علیه‌السلام) به خاک افتاد و گریست و برای اینکه خداوند آبرویش را حفظ نمود، سجده شکر به جا آورد. خداوند بر قارون و آن جمعیت غضب کرد و به موسی(علیه السلام) گفت: به زمین فرمان بده تا قارون و خانه‌اش را در کام خود فرو برد.
موسی(علیه‌السلام) به زمین گفت: آن‌ها را بگیرد! زمین آن‌ها را تا ساق پایشان گرفت: بار دیگر موسی(علیه‌السلام) گفت: ای زمین آن‌ها را بگیر! زمین آن‌ها را تا زانویشان گرفت، بار دیگر موسی(علیه‌السلام) گفت: ای زمین آن‌ها را بگیر! زمین آن‌ها را تا گردنشان گرفت، آن‌ها ناله و گریه می‌کردند و به موسی(علیه‌السلام) التماس می‌نمودند که به آن‌ها رحم کند، موسی(علیه‌السلام) برای آخرین بار گفت: ای زمین آن‌ها را بگیر! زمین قارون و کاخ او را در کام خود فرو برد.[۷۰]


ماجرای گاو بنی اسرائیل


در میان قوم موسی یک نفر کشته شد وز قاتلش کس بی‌خبر
پیکر مقتول در خون غوطه ور لیک از قاتل نمی‌بودی اثر
ماجرای گاو بنی اسرائیل مختلف نقل شده، ولی آن‌چنان که از تواریخ و تفاسیر استفاده می‌شود، انگیزه قتل در ماجرای بنی اسرائیل را، مال و یا مسأله ازدوج دانسته‌اند، در اینجا دو تا از آن روایات را ذکر می‌کنیم:
الف) در روایتی آمده که: مردی از بنی اسرائیل پسر عموی خویش به نام« عامیل» را که از نیکوکاران قوم بود، به جرم آن‌که با دختر دلخواه او ازدواج کرده بود، ناجوانمردانه به قتل رسانید.
ب) در بعضی روایات دیگر آمده است که: در میان بنی اسرائیل پیرمردی ثروتمند زندگی می‌کرد، فرزندان برادرش به طمع ثروت عموی خویش، فرزند وی را به قتل رسانده، سپس با حیله و تزویر وانمود به خیرخواهی او نمودند.
به هر حال جوانی در میان بنی اسرائیل به طرز مرموز و مشکوکی کشته شده بود، در آن زمان کشتن کسی در میان بنی اسرائیل جرمی بسیار بزرگ شمرده می‌شد، و از طرفی چون قائل مشخص نبود، در میان قبائل و اسباط بنی اسرائیل درگیری ایجاد شد، هر یک آن را به طایفه و افراد دیگر نسبت می‌دادند و خویش را تبرئه می‌کردند. داوری را برای حل مشکل بوجود آمده، نزد موسی(علیه‌السلام) فرستادند و حل مشکل را از او خواستار شدند، چون از طریق عادی حل این قضیه ممکن نبود و از طرفی ادامه این کشمکش ممکن بود، منجر به فتنه عظیمی در میان بنی اسرائیل گردد.
موسی(علیه‌السلام) حل مشکل را از درگاه خداوند خواستار شد، خداوند دستوری به وی داد، موسی(علیه‌السلام) آن دستور را به قوم خود چنین بیان کرد: «خداوند به شما دستور می‌دهد ماده گاوی را ذبح کنید و قطعه‌ای از بدن آن را به مقتول بزنید تا زنده شود و قاتل را معرفی کند و درگیری پایان یابد.»
بنی اسرائیل از روی تعجب گفتند: آیا ما را مسخره می‌کنی؟
موسی(علیه‌السلام) در پاسخ آن‌ها گفت: به خدا پناه می برم که از جاهلان باشم. پس از آن‌که آن‌ها اطمینان پیدا کردند، استهزایی در کار نیست و مسئله جدی می‌باشد، به وی گفتند: از خدا بخواه برای ما روشن کند که این ماده گاو، باید چگونه باشد.
موسی(علیه‌السلام) در پاسخ آن‌ها گفت: خدا می‌فرماید: ماده گاوی که نه پیر و از کار افتاده و نه جوان باشد، بلکه میان این دو باشد، آنچه به شما دستور داده شد زود انجام دهید. آن‌ها دوباره گفتند: از خدا بخواه که چه رنگی داشته باشد.
موسی(علیه‌السلام) گفت: خداوند می‌فرماید: گاوی زرد رنگ که رنگ آن بینندگان را شاد کند، عجیب این است که باز هم به این مقدار اکتفا نکردند و هر بار با بهانه جویی کار خود را مشکلتر ساخته و دایره وجود چنان گاوی را تنگتر نمودند و گفتند: از خدا بخواه، که بیشتر توضیح دهد، زیرا چگونگی این گاو برای ما مبهم است، اگر خدا بخواهد ما هدایت خواهیم شد.
مجدداً موسی(علیه‌السلام) گفت: خدا می‌فرماید: گاوی باشد که برای شخم زدن، رام نشده و برای زراعت آبکشی نکندو از هر عیبی برکنار باشد و حتی هیچ گونه رنگ دیگری در آن نباشد، در اینجا که گویا سؤال دیگری برای مطرح کردن نداشتند گفتند: حالا حق مطلب را ادا کردی؟
سپس گاو را با هر زحمتی بود به دست آوردند و آن را سر بریدند، ولی مایل نبودند این کار را انجام دهند و دم گاو را قطع نموده و به مقتول زدند، او به اذن خدا زنده شد و قاتل خود را معرفی کرد. [۷۱]


سرگذشت شگفت انگیز حضرت خضر(علیه‌السلام)


هست در قرآن کریم قصه ‌از خضر و موسای کلیم
گنج حکمت در او بنهفته است عارف وارسته این را آگه است
در قرآن مجید به صراحت نامی از حضرت خضر(علیه‌السلام) برده نشده، ولی طبق روایات متعدد، منظور از مرد عالمی که در (آیه ۶۵ سوره کهف) آمده، حضرت خضر (علیه السلام) می‌باشد.
در این که نام این مرد عالم، چه کسی بوده و آیا او پیامبر بوده یا نه؟ میان مفسران و راویان گفتگو است. مشهور و معروف این است که «خضر» بوده و نام اصلش «تلیا»، لذا از این رو که هر کجا گام می‌نهادند زمین از قدومش سرسبز و خرم می‌شد او را خضر (به معنی سبز) نامیدند. [۷۲]
وی از نوادگان حضرت نوح(علیه‌السلام) بوده و سلسله نسبش چنین ضبط کرد‌ه‌اند «تلیا بن ملکان بن عامر بن ارفخشد بن سام بن نوح».
گروهی معتقدند این مرد عالم، پیامبر نبوده، بلکه دانشمندی همچون آصف بن برخیا و ذوالقرنین (علیهماالسلام) بوده است.[۷۳] و برخی دیگر گویند وی از پیامبران مرسل است و دارای مقام نبوت بوده،[۷۴] چنانکه بعضی از آیات سوره کهف [«ما فَعَلْتُهُ عَنِ امْرِی؛ من این کار را خودسرانه طبق نظر شخصی خود انجام ندادم، بلکه وحی الهی بود».[۷۵] و «فاردنا؛ ما می‌خواستیم چنین و چنان شود».[۷۶]] این مطلب را تأیید می‌کند.
بنابراین، ظاهر تعبیر ایات قرآن این است که او از پیامبران بوده است.
هنگامی که فرعون و فرعونیان در دریای نیل غرق شدند و زمام امور رهبری به دست موسی(علیه‌السلام) افتاد، وی در میان قوم خود مشغول سخنرانی بود و آن‌ها را به اطاعت و فرمانبرداری از خدا متذکر می‌ساخت، هنگامی که سخنش به پایان رساند، ناگاه یک نفر از وی پرسید: آیا کسی را می‌شناسی، که سنبت به تو اعلم (عالم‌تر) باشد؟
موسی(علیه‌السلام) در پاسخ گفت: نه، خداوند همان لحظه به موسی(علیه‌السلام) وحی کرد: من در محل اتصال دو دریای مشرق و مغرب،[۷۷] بنده‌ای دارم که از تو داناتر است.
موسی(علیه‌السلام) عرض کرد: پروردگارا! چگونه او را دریابم؟
خداوند فرمود: یک عدد ماهی را بگیر و در میان سبد و زنبیل خود بگذار، و به سوی تنگه دو دریا برو، هر جا که آن ماهی را گم کردی، آن عالم در همانجاست.
موسی(علیه‌السلام) ماهی را برگرفت و به همراه دوستش «یوشع بن نون» رهسپار آن دیار گردید، زمانی که موسی(علیه‌السلام) و دوستش به مسیر دو دریا رسیدند در کنار صخره‌ای، اندکی استراحت کردند و خوابشان برد.
در همین اثنا بارانی بارید و ماهی در اثر رطوبت باران جان گرفت و خود را به دریا انداخت. موسی(علیه‌السلام) و همسفرش از خواب که بیدار شدند، از آن محل گذشتند، طولانی بودن راه و سفر موجب خستگی و گرسنگی آنان گردید.
در این هنگام موسی(علیه‌السلام) به خاطرش آمد که غذایی به همراه خود آورده‌اند، به یوشع(علیه‌السلام) گفت: غذایمان را بیاور! که از این سفر، سخت خسته شده‌ایم، یوشع (علیه‌السلام) گفت:‌آیا به خاطر داری هنگامی که ما به کنار آن صخره پناه بردیم، ماهی راهش را به طرز شگفت انگیز در دریا گرفت و ناپدید شد و من در آن‌جا فراموش کردم که ماجرای ماهی را برایت باز گو کنم، و این شیطان بود که یاد آن را از خاطر من ربود.
از آن‌جا که این موضوع به صورت نشانه‌ای برای موسی(علیه‌السلام) در رابطه با پیدا کردن عالم، بیان شده بود، وی مطلب را دریافت و به یوشع (علیه‌السلام) گفت: این همان چیزی است که ما در پی آن بودیم، اینک باید از همان راهی که آمده‌ایم بازگشته، تا به محلی که ماهی را گم کرده، برسیم.
در این هنگام از همان‌جا بازگشتند و به جستجوی آن عالم پرداختند، وقتی که به تنگه رسیدند، همان فردی که موسی(علیه‌السلام) وعده دیدار او را داشت یافتند، (حضرت خضر علیه السلام)
موسی(علیه‌السلام) از وی درخواست کرد:‌که به او اجازه دهد وی را همراهی کند تا از علم و دانش وی بهره‌مند گردد. عالم (خضر) به موسی(علیه‌السلام) پاسخ داد: تو هرگز نمی‌توانی همراه من صبر و تحمل کنی و چگونه می‌توانی در مورد رموز و اسراری که به ‌آن آگاهی نداری شکیبا باشی؟
موسی(علیه‌السلام) گفت: به خواست خدا، مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری مخالفت فرمان تو را نخواهم کرد. شخص عالم (خضر) گفت: پس اگر می‌خواهی به دنبال من بیایی، از هیچ چیز سؤال نکن، تا خودم به موقع، آن را برای تو بازگو کنم.
موسی(علیه‌السلام) و شخص عالم (خضر) با هم، در ساحل دریا به راه افتادند. نزدیکی آنان، کشتی‌ای در حرکت بود، از صاحبان کشتی درخواست کردند که آن‌ها را سوار کنند آن‌ها هم پذیرفتند و آن دو، سوار بر کشتی شدند. پس از آن‌که کشتی مقداری حرکت کرد، شخص عالم (خضر) بی‌آنکه صاحبان کشتی متوجه شوند، به دیوار چوبی کشتی تکیه زده و گوشه‌ای از کشتی را سوراخ کرد و سپس آن قسمت را با پارچه و گل محکم نمود که آب وارد کشتی نشود.
موسی(علیه‌السلام) وقتی این منظره نامناسب را که موجب خطر جان مسافران می شد دید، بسیار خشمگین شد و به شخص عالم (خضر) گفت: بسیار کار زشتی انجام دادی.
شخص عالم گفت: آیا نگفتم که تو نمی‌توانی همراه من صبر و تحمل کنی؟! موسی (علیه‌السلام) به اشتباه خود پی برد واز او خواست که بر فراموشی او خرده نگیرد.
از آن‌جا گذشتند و از کشتی پیاده شده و به راه خود ادامه دادند، در مسیر راه، پسر بچه‌ای را دیدند که با همسالان خود مشغول بازی است، شخص عالم (خضر) ترفندی به کار برد، تا او را دور از رفقایش گرفته و به قتل رساند.
قلب موسی(علیه‌السلام) از این عمل ناروا به تپش افتاد و شدیداً به او اعتراض کرد و گفت: چرا نفسی پاک را بی‌آنکه گناهی مرتکب شده باشد، به قتل رساندی؟ کار بسیار ناپسندی انجام دادی.
شخص عالم (خضر) با لحنی نکوهش گرانه به وی گفت: آیا به تو نگفتم که هرگز صبر و تحمل کارهایی را که همراه من مشاهده می‌کنی نخواهی داشت؟
موسی(علیه‌السلام) در حالی که از کرده خود پشیمان بود به او پاسخ داد: اگر از این به بعد دوباره چیزی از تو پرسیدم، با من همراهی مکن و این خود، برایت عذر و بهانه‌ای باشد که از من جدا شوی.
از آن‌جا حرکت کردند و به مسیر خود ادامه دادند: تا این‌که به قریه‌ای رسیدند،[۷۸] خستگی و گرسنگی بر آنان مستولی شد، داخل روستا شدند، از مردم روستا درخواست غذایی کردند، ولی اهالی آن‌جا از پذیرایی آنان خودداری کرده و به گونه‌ای غیر محترمانه آن‌ها را برگرداندند، آنان در بازگشت، دیواری را در حال ویران شدن ملاحظه کردند، شخص عالم (خضر) آن دیوار را تعمیر کرد و پایه‌های آن را استحکام بخشید.
موسی(علیه‌السلام) تحمل نکرد و گفت: آیا برای پاداش کسانی که ما را از دیار خود بیرون راندند، دیوار آنان راترمیم می‌کنی؟ اگر می‌خواستی می‌توانستی در قبال کار خود، لااقل مزدی بگیری، تا با آن خوراکی تهیه کنیم.
اینجا بود که شخص عالم‌ (خضر) به موسی (علیه‌السلام) گفت: این عذر مفارقت و جدایی بین من و تو است و من به زودی اسرار کارهایی که تحمل صبر آن را نداشتی، برایت فاش خواهم ساخت.
موسی(علیه‌السلام) سخنی نگفت، و دریافت که نمی‌تواند همراه آن شخص عالم (خضر) باشد و در برابر کارهای عجیب او صبر و تحمل داشته باشد. آن شخص عالم (خضر) قبل از اینکه از موسی (علیه‌السلام) جدا شود، راز سه حادثه شگفت انگیز فوق را برای موسی (علیه‌السلام) چنین توضیح داد:
اما آن کشتی مال گروهی از مستمندان بود که جز آن کشتی، سرمایه دیگری نداشتند و من می‌دانستم در آن دیار پادشاهی غاصب وجود دارد که هرکشتی سالمی را تحت تعقیب قرار داده و آن را از صاحبش می‌ستاند، از این رو خواستم در این کشتی عیبی ایجاد کنم که بعدها قابل ترمیم باشد و وقتی پادشاه آن را ببیند، تصور کند کشتی مرغوبی نیست و دست از آن برداشته و برای صاحبانش سالم باقی بماند.
و اما آن پسر بچه، چون آثار فساد و تباهی از همان کودکی در سیمای او آشکار بود،[۷۹] و پدر و مادر مؤمن و شایسته‌ای داشت، من بیم آن داشتم که در اثر دوستی و علاقه و محبتی که والدین به فرزندان دارند، فساد و تباهی او بر شایستگی پدر و مادرش چیره گردد و آنان را به کفر و سرکشی وا دارد، او را کشتم، برای آن‌که پدر و مادرش، از شر چنین فرزندی آسوده شوند و خداوند به جای او به آنان فرزندی بهتر و شایسته‌تر و مهربان‌تر عنایت کند.[۸۰]
و اما دیواری که ترمیم و درست کردم و در بنای آن رنج کشیدم، مربوط به دو پسر بچه یتیم در این روستا بود که گنجی متعلق به آنان در زیر دیوار وجود داشت و پدرشان مرد صالح و شایسته‌ای بود.[۳۳۷] خداوند بزرگ اراده فرمود که گنج آن دو را برایشان نگهداری کند تا زمانی که بزرگ شدند، گنجشان را استخراج نمایند.
آنچه من انجام دادم با نظر شخصی خودم نبود بلکه از ناحیه وحی الهی بود. این بود راز کارهایی که به تو گفتم تحمل و صبر آن‌ها را نخواهی داشت.
موسی(علیه‌السلام) از توضیحات آن شخص عالم (خضر) قانع شد.[۸۱]

 


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] - سور و آیاتی که نام موسی(علیه‌السلام) در آن‌ها ذکر شده است عبارتند از:
بقره، آیات ۵۱، ۵۳، ۵۵، ۶۰، ۶۷،۸۷، ۹۲، ۱۰۸، ۱۳۶، ۲۴۶، ۲۴۸- آل عمران، آیه ۸۴ – نساء، آیات ۱۵۲، ۱۵۳، ۱۶۳ – مائده، آیات ۲۲، ۲۴، ۲۷- انعام، آیات ۸۴، ۹۱،‌۱۵۴ – اعراف، آیات ۱۰۲، ۱۰۳، ۱۱۴، ۱۱۶، ۱۲۱، ۱۲۶، ۱۲۷، ۱۳۰، ۱۳۳، ۱۳۷، ۱۴۱، ۱۴۲، ۱۴۳، ۱۴۷، ۱۴۹، ۱۵۳، ۱۵۴، ۱۵۸، ۱۵۹ – یونس، آیات ۷۵، ۷۷، ۸۰، ۸۱، ۸۳، ۸۴، ۸۷، ۸۸ – هود، آیات ۱۷، ۹۷، ۱۱۱ – ابراهیم، آیات ۵، ۶،‌۸ – اسراء، آیات ۱، ۲، ۱۰۱، ۱۰۲ – کهف، آیات ۶۱، ۶۷ – مریم، آیه ۵۱ – طه، آیه ۵،‌۶،‌۹، ۱۱، ۱۹،‌۳۶، ۴۰، ۴۹،‌ ۵۷، ۶۱، ۶۷، ۷۰، ۷۷، ۸۳، ۸۶، ۸۸، ۹۱ – انبیاء، آیه ۴۸ – حج، آیه ۴۴ – مؤمنون، آیات ۴۵-۵۰ – فرقان، آیه ۳۵ – شعراء، آیات ۳، ۵، ۱۰، ۴۳، ۴۵، ۶۲، ۶۴، ۶۶ – نمل، آیه ۷، ۹، ۱۰ – قصص، آیه ۳، ۷، ۱۰، ۱۵، ۱۸، ۱۹، ۲۰، ۲۹، ۳۰، ۳۱، ۳۶، ۳۷، ۳۸، ۴۳، ۴۴، ۴۸، ۷۶ – عنکبوت، آیه ۳۹ – سجده، آیه ۲۳ – احزاب، آیه ۷ و ۶۹ – صافات، آیات ۱۰۲ و ۱۱۴ – غافر، آیات ۳، ۵، ۲۳، ۲۶، ۲۷، ۳۷ – حم سجده، آیه ۴۵ – شوری، آیه ۱۳ – زخرف، ایه ۴۶ – احقاف، آیه ۱۲ و ۳۰ – ذاریات، آیه ۳۸ – نجم، آیه ۳۶ – صف، آیه ۵ – نازعات، آیه ۱۵ – اعلی،‌آیه ۱۹.
[۲] - پادشاه زمان موسی(علیه‌السلام) مردم مصر را به دو طبقه مستضعف و مستکبر (بردگان و اشرافیان) به نام سبطیان و قبطیان تقسیم کرده بود. قبطیان همان فرعونیان بودند که در اطراف فرعون به هوسبازی و عیش و نوش و ظلم و ستم سرگرم بودند و همه اختیارات کشور به دست آن‌ها بود. ولی بر عکس، سبطیان طبقه پایین اجتماع و ستمدیدگان مستضعف بودند، موسی(علیه‌السلام) و بنی اسرائیل از سبطیان بودند. (اقتباس از سوره قصص، آیات ۳-۵ و بحارالانوار: ج ۱۳، ص ۵۱).
[۳] - همان صندوقی که مادر موسی (علیه‌السلام) وی را در آن قرار داده و به رود نیل سپرد، قاموس قرآن: ج ۶، ص ۳۰۴.
[۴] - بعضی گویند یهصر بن یافث.
[۵] - پیرامون نام مادر موسی(علیه‌السلام) اختلاف نظر وجود دارد: نام‌های «نخیب، افاحیه و یوخابید» برای او ذکر کرده‌اند، بهر حال از بانوان مجلله محترمه است، که در چند سوره قرآن به او اشاره شده و او را مورد الطاف خفیه خدا و قلب وی را منبع وحی و الهام معرفی می‌کند. از جمله در سوره‌های قصص، آیات ۷ و ۱۰ و ۱۳ و طه، آیات ۳۸ و ۴۰.
[۶] - ولی بعضی مدت عمر ا و را صد و بیست و شش سال دانسته‌اند و سرانجام در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان از دنیا رفت. (حیوه القلوب: ج ۱، ص ۳۰۲).
[۷] - قصص قرآن: ص ۴۱۱ – بحارالانوار: ج ۱۳، ص ۳۶۶ . به روایتی در شش فرسنگی بیت المقدس مدفون است. (منتخب التواریخ: ص ۳۴۰).
ر.ک: حیوه القلوب: ج ۱، ص ۲۱۱ – ریاحین الشریعه: ج ۵، ص ۱۲۱ به بعد – مجمع البیان: ج ۴، ص ۳۳۰ و ج ۵، ص ۴۰۵ – بحارالانوار: ج ۱۳، ص ۶ – تفسیر قمی: ج ۲، ص ۲۷۰.
[۸] - کلمه فرعون از لغات باستانی و معنای آن دربار یا قصر بزرگ است، این کلمه از دو واژه (فارا به معنی قصر و کاخ) و (اوه به معنی بزرگ) ترکیب شده و چنانکه در عصر حاضر مقر ریاست جمهوری آمریکا را کاخ سفید و (سابقا) مقر حکومت شوروی را کاخ کرملین می‌گفتند، سپس کلمه «فارااوه» معرب شده و در عربی به صورت کلمه فرعون درآمده. فراعنه جمع فرعون، لقب پادشاهان مصراست که هر کدام نام مخصوصی داشتند. لفظ فرعون هفتاد و چهار بار در قرآن مجید آمده و در داستان‌های بنی اسرائیل و موسی زیاد به چشم می‌خورد.
یونانیان «رامسیس» را سوسترپس» و عبرانیان او را «فرعون تسخیر» می‌نامند، وی سومین پادشاه را از سلسله نوزدهم ملوک مصر و مشهورترین کشور گشایان ایشان است، رامسیس با ملل اسیایی کینه و عداوتی شدید داشت و در حدود نه سال در خارج از کشور خود با ایشان مشغول جنگ بود و به همین مناسبت با بنی اسرائیل بسیار بدرفتاری و سخت‌گیری می‌کرد و شرح مظالم او را در قرآن کریم در چهار سوره به تفصیل بیان شده است «سوره‌های بقره، آیه ۴۹ – اعراف، آیه ۱۴۱ – ابراهیم، آیه ۶ – قصص، آیه ۴». (قاموس قرآن: ج ۵، ص ۱۶۳ – قصص قرآن: ص ۳۹۱).
[۹] - چون قبیله سبطیان که بنی اسرائیل هم از انان بوده، مردمی مستضعف و رنج کشیده و بیچاره بودند، فرعونیان کارهای سخت را به آن‌ها محول می‌کردند، مانند نگهبانی شب و غیره، لذا عمران پدر موسی (علیه‌السلام) هم یکی از نگهبانان شب در کنار کاخ پادشاه مصر بود.
[۱۰] - ر.ک: سوره قصص، آیات ۳-۵ – بحارالانوار: ج ۱۳،‌ص ۵۰ به بعد – تفسیر نمونه: ج ۱۶،‌ص ۱۲ – مجمع البیان: ج ۱، ص ۱۰۶ و ج ۷، ص ۲۳۹ – ریاحین الشریعه: ج ۵، ص ۱۲۱ – قصص قرآن: ص ۳۹۱ – تاریخ انبیاء: ص ۴۹۳ به بعد
[۱۱] - در مورد نام خواهر موسی(علیه‌السلام) دو قول است: بعضی نیز او را مریم ذکر کرده‌اند، او از بانوان مجلله و با ایمان بوده و جزو معدود زنانی است که رسول خدا(علیه‌السلام) وی را ستایش نموده و فرموده است: «خداوند کلثم را در روز قیامت در کنار خدیجه، مریم و آسیه (علیهم‌السلام) به همسری من در می‌آورد». کلثم یکی از چهار زنی است که بر خدیجه کبری(علیهاالسلام) هنگام وضع حمل فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) نازل شده و برای یاری او آمدند، وی نخست به نامزدی قارون که از نزدیکان موسی و از ثروتمندان و زراندوزان روزگار بود درآمد، ولی قارون بدون عروسی با وی در اثر تخلف از ادای زکات و تهمت به حضرت موسی(علیه‌السلام) به قهر الهی گرفتار آمده و به اعماق زمین فرو رفت. سپس شخصی به نام «کالیب بن یوقنی» با وی ازدواج کرد و به زندگی مشترک پرداختند. سرانجام در شهری به نام «قادیس» از دنیا رفت و همان جا دفن شد. خداوند نام کلثم را با عنوان «خواهر موسی» در دو سوره قرآن (قصص، آیه ۱۱ و طه، آیه ۴۰) ذکر کرده، ابتدا از نقش اطلاعاتی و تجسس ا و پرده برداشته و می‌گوید: خواهر موسی (علیه‌السلام) از سوی مادرش یوکابد پس از به اب انداختن صندوقی که موسی ( علیه السلام) را در آن گذاشته بودند به سراغ ال فرعون شتافته و عکس العمل آنان را در مورد برادرش موسی(علیه‌السلام) را زیر نظر گرفته است، سپس در آیه ۱۲ همین سوره قصص از نقش راهنمایی او سخن به میان آورده و می‌گوید: «چون موسی(علیه‌السلام) پستان هیچ یک از زنان شیرده و دایه‌های قبطی را نپذیرفت، کلثم بار دیگر به صورت ناشناخته به جلو آمده و گفت: آیا شما را به خانواده‌ای راهنمایی کنم که می‌تواند این نوزاد را کفالت کننند و خیرخواه او هستند. این آیه با مختصر تفاوتی که با آیه ۴۰ سوره طه دارد، می‌رساند که خواهر موسی با کیاست کم نظیری نقش خود را ایفا کرد و برادرش را بدون خطر به آغوش مادر برگردانید. 
ر.ک: ریاحین الشریعه: ج ۵، ص ۱۲۷ و ج ۲، ص ۲۷۲ – منتهی الآمال: مبحث ولادت فاطمه زهرا(سلام‌الله‌علیها) – اسدالغابه: ج ۵، ص ۴۳۹ – تحلیل سیهر فاطمه بخش ولادت – سیمای زنان در اسلام: ص ۹۸ – مجمع البیان: ج ۷، ص ۲۴۲ – بحارالانوار: ج ۱۳، ص ۵۵).
[۱۲] - سوره قصص، آیه ۷.
[۱۳] - ر.ک: بحارالانوار: ج ۱۳، ص ۵۴ – مجمع البیان: ج ۷، ص ۲۴۱ – ریاحین الشریعه: ج ۵، ص ۱۲۱ – تفسیر نمونه:‌ج ۱۶، ص ۲۳ به بعد – حیوه القلوب: ج ۱،‌ص ۲۱۳.
[۱۴] - همان مدرک سابق.
[۱۵] - سوره قصص، آیه ۷.
[۱۶] - دیوان پروین اعتصامی.
[۱۷] - آسیه دختر «مزاحم بن عبید بن ریان بن ولید» از نسل پیامبران و از قوم بنی اسرائیل است، سال ولادت و عمر او را مورخین ذکر نکرده‌اند، رامسیس فرعون مصر او را به عقد خود درآورد و دختری به نام «آنیسا» از آن‌ها به دنیا آمد. (این دختر، علیل و بیمار غیر قابل علاج بود، که با مالیدن آب دهان موسی(علیه‌السلام) به وی – در همان دوران کودکی – او را بهبود بخشیدند) آسیه زن کسی بود که ادعای خدایی داشت (نازعات، آیه ۲۴) و تمام زرق و برق‌های مصر پهناور و مردم آن سامان در اختیار او بود، ولی اسیه خود را در بربر آن همه عوامل مادی نباخت و با اخلاص تمام در نهان به بندگی خدا می‌پرداخت و از زنان ممتاز جهان به شمار می‌آمد. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وی را در ردیف خدیجه، فاطمه و مریم (علیهم‌السلام) بهترین زنان اهل بهشت خوانده است، وی هنگامی که معجزه موسی (علیه‌السلام) را در مقابل ساحران مشاهده کرد، اعماق قلبش به نور ایمان روشن شد و از همان لحظه به موسی (علیه‌السلام) ایمان آورد، او پیوسته عقیده و ایمان خود را مکتوم می‌داشت.
[در کاخ فرعون، همسر حزقیل به نام «صیانه» به عنوان آرایشگر دختر فرعون مشغول خدمت بود،‌روزی وی مشغول شانه زدن به زلف‌های آنیسا دختر فرعون بود، که شانه از دستش افتاد و هنگام برداشتن آن‌«بسم الله» گفت! دختر فرعون با تعجب گفت: منظورت از گفتن «الله» پدرم فرعون است؟‌صیانه گفت: نه، منظورم خدای موسی و هارون (علیهم ‌السلام) است که زمین و زمان و پدرت فرعون را آفریده، این خبر به گوش فرعون رسید، صیانه و فرزندانش را به حضور طلبید و پرسید: پروردگارت کیست؟ صیانه گفت: خدای من و تو، الله است که پروردگار جهانیان است، فرعون با شنیدن این سخن بی درنگ دستور داد تنوری را که از مس ساخته بودند آتش کنند، سپس به ترتیب تمام فرزندان صیانه در میان تنور آتش افکند و سوزاند، تا نوبت به آخرین بچه او رسید که طفلی شیرخواره بود، صیانه را منقلب شده و صبر و قرارش تمام و با عاطفه سوزناک شروع به اعتراض و گریه نمود، ولی آن بچه شیرخواره به امداد غیبی چون عیسی(علیه‌السلام) به سخن آمد و گفت: ای مادر صبر کن! که این بلاها، در راه حق است، سپس خود صیانه را به میان تنور انداخت، که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می‌فرماید: از سوختن آن زن و فرزندانش بوی خوشی پدیدار شد که در آسمان به مشام ملائکه رسید و من هنگام رفتن به معراج آن بوی خوش را استشمام کردم].
آسیه وقتی کشته شدن صیانه همسر حزقیل و فرزندانش را با این وضع فیجع و دردناک مشاهده نمود، دید که ملائکه روح صیانه را به آسمان می‌برند، یقین او زیاده شد، لذا ایمان خود را ظاهر کرده و شدیداً به فرعون اعتراض کرده و گفت: وای بر تو ای فرعون! تا کی جنایت خواهی کرد؟ چقدر به خدایت و خدای عالمیان جرأت و جراست پیدا کرده‌ای؟ این زن و فرزندان او چه گناهی کرده بودند، که آنان را به آتش کشیدی؟ فرعون گفت: مگر تو هم دیوانه شده‌ای مانند صیانه! که این گونه سخن می‌گویی. آسیه گفت: دیوانه نشده‌ام ولیکن به خدای موسی(علیه‌السلام) که خدای عالمیان است ایمان آورده‌ام. فرعون که انتظار نداشت چنین سخن اعتراض آمیزی از همسرش بشنود وهرگز فکر نمی‌کرد که موسی (علیه‌السلام) پایگاه نیرومندی در دربار فرعون داشته باشد و آسیه را به آیین خود جذب کند، به شدت تکان خورد و احساس خطر کرد و دنیا در نظر او تار گردید، چون آسیه را بسیار دوست می‌داشت چیزی نگفت، بلکه سراغ مادر آسیه رفت و به او گفت: دخترت دیوانه شده! سخن از موسی (علیه‌السلام) و خدای او بر زبان جاری می‌کند! سپس مادر آسیه و فرعون به نزد آسیه آمده و به زعم خود او را نصیحت کردند،‌که دست از این آیین بردار و گرنه همچون همسر حزقیل به سزایش خواهد رسید!
ولی آسیه هرگز تسلیم فرعون نشد، سرانجام فرعون دستور داد: دست و پاهایش را با میخ‌ها بسته، در زیر افتاب سوزان قرار دهند و سنگ عظیمی بر سینه او بگذارند. هنگامی که آخرین لحظه‌های عمر خود را می‌گذراند، دعایش این بود «پروردگارا! برای من خانه‌ای در بهشت در جوار خودت بنا کن و مرا از دست فرعون ظالم نجات ده! (تحریم، آیه ۱۱) خداوند نیز دعای این زن مؤمن پاکباز فداکار را اجابت فرمود و او را در کنار بهترین زنان جهان مانند مریم(علیهاالسلام) قرار داد، چنانکه (در آیات ۱۱ و ۱۲ سوره تحریم) درد ردیف او قرار گرفته است. (ر.ک: بحارالانوار: ج ۱۳، ص ۱۶۳ – تفسیر نمونه: ج ۲۴، ص ۳۰۲ – سفینه البحار: ج ۱، ص ۲۲ – ریاحین الشریعه: ج ۵، ص ۱۱۹ و ۱۵۳ و ج ۲، ص ۲۷۲ – مجمع البیان: ج ۱۰،‌ص ۴۷۹ – العرانس: ص ۱۰۶ – حیوه القلوب: ج ۱، ص ۲۴۲ به بعد).
[۱۸] - در اخبار آمده، فرعون دختری داشت به نام «آنسیا» و ا و تنها فرزند وی بود، از بیماری شدیدی رنج می‌برد، دست به دامن اطباء زد نتیجه نگرفت به کاهنان متوسل شد آنها گفتند: ای فرعون! ما پیش بینی می‌کنیم که از درون این دریا (نیل) انسانی به این کاخ گام می‌نهد، که اگر از آب دهانش به بدن این بیمار بمالند بهبودی می‌یابد، پس از این‌که موسی (علیه‌ السلام) را از آب گرفتند، آسیه همسر فرعون، اب دهان آن کودک را به بدن دختر مریض مالید و شفا یافت، (تفسیر نمونه:‌ج ۱۶، ص ۲۷ – مجمع البیان: ج ۷، ص ۲۴۱).
[۱۹] - اقتباس از سوره قصص، آیات ۷-۱۳ – حیوه‌القلبوب: ج ۱، ص ۲۱۳ به بعد – می‌فرماید: سه روز بیشتر طول نکشید، که خداوند نوزاد را به مادرش بازگرداند. (تفسیر نمونه: ج ۱۶، ص ۳۷).
[۲۰] - بعضی گویند کودک را در کاخ نگه داشتند، مادر موسی(علیه‌السلام) در فواصل معین می‌آمد و به او شیر می‌داد
[۲۱] - با استفاده از سوره شعراء، آیه ۱۷.
[۲۲] - اقتباس از سوره قصص، آیات ۱۴—۱۷.
[۲۳] - این جمله فرد قبطی به موسی(علیه‌السلام) نشان می‌دهد، که وی قبلا نیت اصلاح طلبی خود را چه در کاخ فرعون و چه در بیرون آن، اظهار کرده بود، در بعضی روآیات می‌خوانیم که درگیریهایی در این زمینه نیز با فرعون داشت. (تفسیر نمونه:‌ج ۱۶،‌ص ۵۱).
[۲۴] - ظاهراً این مرد، همان است که بعدها به عنوان مؤمن آل فرعون معروف گردید، از آیات قرآن همین قدر استفاده می‌شود، که او مردی بود از فرعونیان و به موسی(علیه‌السلام) ایمان آورده بود. اما ایمان خود را مکتوم می‌داشت، در دل به موسی (علیه‌السلام) عشق می‌ورزید و خود را موظف به دفاع از او می‌دید (سوره مؤمن، آیات ۲۸-۴۶).
ما درباره این که مؤمن آل فرعون چه کسی است میان مفسران و مورخان اختلاف نظر است بعضی گفته‌اند او پسر عمو یا پسر خاله فرعون و یا برادر آسیه همسر فرعون بوده و تعبیر به ال فرعون را نیز شاهد بر این معنی دانسته‌اند، زیرا تعبیر به آل، معمولاً در مورد خویشاوندان به کار می‌رود، هر چند در مورد دوستان و اطرافیان نیز گفته می‌شود. برخی دیگر او را یکی از پیامبران خدا به نام «حزقیل» یا «حزبیل» می‌دانند. و جمعی معتقدند که وی خزانه دار مخصوص فرعون بود. (ر.ک: تفسیر نور الثقلین: ج ۴، ص ۵۱۸ – قصص الانبیاء: ص ۳۸۷ – محبر بغدادی: ص ۳۸۸ – تفسیر نمونه: ج ۲۰، ص ۸۷ – حیوه الفلوب: ج ۱،‌ص ۳۰۴).
و بنا بر روایتی، حزقیل به شغل نجاری اشتغال داشت و همان بود که صندوق را برای مادر موسی(علیه‌السلام) ساخت، تا موسی(علیه‌السلام) را در آن نهاده و به رود نیل بیندازد». گویند حزقیل ششصد سال ایمانش را از طاغوت‌ها پوشیده داشت، که او به مرض جذام مبتلا بود، با دستان فلج خود به طرف قومش اشاره کرده و مردم را به خدا دعوت می‌نمود، سرانجام فرعون دستور داد تا او را قطعه قطعه کنند، اما با این وصف نتوانستند در ایمانش رخنه‌ای ایجاد نمایند. (تفسیر قمی: ج ۲، ص ۲۵۸) ضمنا داستان شهادت همسر و فرزندان حزقیل در شناسنامه آسیه همسر فرعون ذکر گردید، آنجا را ملاحظه فرمایید.
[۲۵] - اقتباس از سوره قصص، آیات ۱۸-۲۱ – مجمع البیان: ج ۷، ص ۲۴۵ و ۲۴۶ – تفسیر نمونه: ج ۱۶،‌ص ۴۹ – قصص قرآن: ص ۱۲۷ – حیوه القلوب: همان.
[۲۶] - سوره قصص، آیه ۲۲.
[۲۷] - شرح حال حضرت شعیب(علیه‌السلام) قبلا بیان شد، نام دختران شعیب(علیه‌السلام) را «صفورا یا صفوره» و «لیا» نوشته‌اند، که اولی با موسی(علیه‌السلام) ازدواج کرد(ریاحین الشریعه: ج ۵، ص ۲۹۴ – مجمع البیان: ج ۷، ص ۲۴۹).
[۲۸] - اقتباس از سوره قصصص، آیات ۲۳-۲۵ – مجمع البیان: ج ۷، ص ۲۴۸ – تفسیر نمونه: ج ۱۶، ص ۵۵ به بعد – تفسیر رازی ذیل آیات مورد بحث – بحارالانوار: ج ۱۳، ص ۲۰ – حیوه القلوب:‌ج ۱ همان.
[۲۹] - در روآیات آمده،‌که شعیب(علیه‌السلام) برای قدردانی از زحمات موسی(علیه‌السلام) قرار گذاشته بود، گوسفندانی که با علائم مخصوص متولد می‌شوند به ا و ببخشد، اتفاقا در آخرین سالی که او عزم داشت با شعیب(علیه‌السلام) خداحافظی کند و به سوی مصر بازگردد، تمام یا غالب نوزادان گوسفند با همان ویژگی متولد شدند (اعلام قرآن: ص ۴۰۹).
[۳۰] - این عصا در زمان حضرت نوح(علیه‌السلام) در دست وی بود و در زمان حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) به دست او افتاد، لذا به هر دو منسوب بود.
[۳۱] - اقتباس از سوره قصص، آیات ۲۶-۲۸ – تفسیر نورالثقلین: ج ۴، ص ۱۲۳ – بحارالانوار: ج ۱۳، ص ۲۹ – تفسیر نمونه: ج ۱۶، ص ۶۴.
[۳۲] - اقتباس از سوره‌های طه، آیات ۹-۳۶ – قصص، آیات ۲۹-۳۵ و بحارالانوار: ج ۱۳، ص ۶۱.
[۳۳] - اقتباس از سوره طه، آیات ۴۵-۴۷.
[۳۴] - اقتباس از سوره اعراف، آیات ۱۰۴ و ۱۰۵.
[۳۵] - اقتباس از شعرا، آیات ۱۸-۲۲.
[۳۶] - همان، آیه ۲۳-۲۸.
[۳۷] - اقتباس از سوره طه، آیات ۴۸-۵۴
[۳۸] - اقتباس از سوره غافر، آیات ۳۶-۳۷ – بنا بر روایتی هامان دستور داد در زمین بسیار وسیعی، به ساختن کاخ و برجی بلند مشغول شدند، پنجاه هزار بنا و معمار مشغول کار گشتند و ده ها هزار کارگر، شبانه روز به کار خود ادامه دادند. پس از پایان کار ساختمان، فرعون بر بالای برج رفت، نگاهی به آسمان کرد و تیری به کمان گذاشت و به آسمان پرتاب کرد، تیر بر اثر اصابت به پرنده (یا طبق نقشه قبلی خودش) خون آلود برگشت، فرعون پایین آمد و به مردم گفت: بروید فکرتان راحت باشد خدای موسی را کشتم. به فرمان الهی جبرئیل به سوی آن برج امد و پر خود را به برج زد و او سه قسمت شد و هر قسمتی به جایی سقوط کرد. (تفسیر نمونه: ج ۱<

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





|- عاطفه مطلبیان -|

ϰ-†нêmê§